ابزار پرده خوش آمدگویی
ابزار وبلاگ
اسفند 89 - کوسالان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مبارزه صبحگاهی- این مبارزه صبحگاهی دو گوزن سفید بزرگ در پارک کلی "پوینت رایز" در فصل پاییز است. در این عکس، دو گوزن نر برای تعیین اینکه چه کسی قویتر است باهم مبارزه می کنند.
 



تاریخ : چهارشنبه 89/12/4 | 12:50 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر

 

یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!

خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.

یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!

دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.

همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!

طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار.

خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این

موتور گازی کل مارو خوابوندی؟!

موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی... آخه ... کش شلوارم گیر کرده به

آینه بغلت !!!!




تاریخ : چهارشنبه 89/12/4 | 12:44 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر
                                         نابغه ها! جواب رو نخونین ببینین میتونین جواب بدین.

نکته ی انحرافی هم نداره.


سوال:
10 تا جعبه قند داریم.
هر جعبه از 1000 حبه قند تشکیل شده.
وزن هر حبه قند 10 گرمه.
این وضعیت تو همه جعبه ها همین طوریه ولی فقط یکی از جعبه ها حبه هایی با وزن 9 گرم داره.
یه ترازو داریم که یه بار مصرفه. یعنی فقط میشه یه بار با اون وزن کرد و بعد از اون دیگه از کار می افته.
می خوایم با استفاده از این ترازو و تنها با یک بار وزن بفهمیم کدوم جعبه وزن کمتری داره.

حالا چیکار کنیم؟

.

.

.

.

.

.



مطمئنی میخوای جواب رو ببینی؟ باور کن جواب داره ؟

.

.


. یعنی تسلیم شدی

.

.

.

.

.


پس ببین


ابتدا جعبه ها را شماره گذاری می کنیم : جعبه 1 و جعبه 2 و جعبه 3 و جعبه 4 و ..... تا جعبه شماره 10

سپس از هر جعبه به تعداد شماره جعبه ، حبه قند برمی داریم ، مثلا از جعبه اول یک حبه قند و از جعبه دوم 2 حبه قند و از جعبه سوم 3 حبه قند و .......

جمعا 55 حبه قند می شود، قاعدتا به وزن 550 گرم

سپس این مجموعه را با ترازو وزن می کنیم.

فکر کنم دیگه بقیش واضح باشه

هر مقدار گرمی که از 550 گرم کمتر باشد برابر با شماره جعبه ای است که حاوی حبه قند های 9 گرمی می باشد.


دیدی گفتم جواب داره ..!!!! هی عجله کردی!!! مطمئنم اگه یه کم روش فکر می کردی تو هم به راه حل مسئله پی می بردی.

خیلی خب اشکالی نداره، ببینم مسئله ی بعدی رو چی کار می کنی.

تهیه کننده : خدامرادی




تاریخ : چهارشنبه 89/12/4 | 12:36 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر

پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها:
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
 
ا
گر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.
اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.
اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.
 
اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.
 
اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.
 
اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.
 
اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.
 
اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!!!



تاریخ : چهارشنبه 89/12/4 | 12:33 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر

اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود? ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند?چون بجای برنامه ریزی و تمرکز

 

در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای? باید وقتش را به جواب دادن به همسرش? در مورد سوالات زیر می گذراند:
 
 
 
 
 
 
 
  - کجا داری میری؟ 

 - با کی داری می ری؟ 

 - واسه چی می ری؟  

 - چطوری می ری؟  

 - کشف؟  

 -برای کشف چی می ری؟  

 - چرا فقط تو می ری؟ 

 

  

 - تا تو برگردی من چیکار کنم؟! 

 - می تونم منم باهات بیام؟! 

 -راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟ 

 - بده لیستو ببینم!  

 - حالا کِی برمی گردی؟ 

 - واسم چی میاری؟ 

  

 

 - تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی? اینطور نیست؟! 

 - جواب منو بده؟  

 - منظورت از این نقشه چیه؟ 

 - نکنه می خوای با کسی در بری؟ 

 - چطور ازت خبر داشته باشم؟ 

 - چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟ 

 - راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟! 

 

  

 - من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟  

 - مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟

  - تو همیشه اینجوری رفتار می کنی! 

 - خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟! 

 -  من هنوز نمی فهمم? مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!  

 -چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟ 

  

  

- اصلا من می خوام باهات بیام! 

 - فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان! 

 - واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!

  - آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن! 

 - خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!  

 

 - راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟




تاریخ : چهارشنبه 89/12/4 | 12:30 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم

میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را

میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز

گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را

چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش

میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

 

گیرنده : همسر عزیزم


موضوع : من رسیدم

 میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه
برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه .
فردا
میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !!



تاریخ : چهارشنبه 89/12/4 | 12:27 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر

واقعاً تخصص در کار این دانش آموز محترم موج میزنه … !

تقلبی در امتحان به صورت تخصصی و حرفه ای !

عکس فوق متحرک است برای مشاهده اندکی صبر کنید تا کامل لود شود




تاریخ : سه شنبه 89/12/3 | 9:57 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر

جملات عاشقانه و فوق العاده زیبا از دکتر شریعتی

اگر دروغ رنگ داشت

هر روز شاید

ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست

و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت

عاشقان سکوت شب را ویران می کردند

اگر به راستی خواستن توانستن بود

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند

همیشه می توانستند تنها نباشند

اگر گناه وزن داشت

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد

تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی…

و من شاید کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود

چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند

و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان

جستجو نمی کردیم

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم

و هر عادت مکرر را در میان ?? زندان حبس نمی کردیم

اگر خواب حقیقت داشت

همیشه خواب بودیم

هیچ رنجی بدون گنج نبود…

ولی گنج ها شاید

بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند

دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید

تا دیگران از سر جوانمردی

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند

اما بی گمان صفا و سادگی می مرد…

اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود

همه کافر بودند

و زندگی بی ارزش ترین کالا یود

جملات زیبای دکتر شریعتی

ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید

اگر عشق نبود

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم…

اگر عشق نبود

گر کینه نبود

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

اگر خداوند

یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد

من بی گمان

دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا

آن گاه نمی دانم

به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

 

گردآوری :خدامرادی




تاریخ : سه شنبه 89/12/3 | 9:20 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر
تاریخ : سه شنبه 89/12/3 | 9:16 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر
تاریخ : سه شنبه 89/12/3 | 9:11 عصر | نویسنده : فهمی خدامرادی | نظر
.: Weblog Themes By VatanSkin :.