در لابه لای افکار روزانه گاه گاهی فکرهایی به سرم می زند که نگو و نپرس .
فکرهایی که بیشتر از سر درد و غصه است واقعا سخت و مشکل است فهمیدن درد یک جوان ،
درد یک جوان در شهر ما فراتر از یک درد معمولی است .
بی کاری ، فقر ، اعتیاد ، جامعه سنتی ، از یک طرف و عدم نفهمیدن دیگران از طرف دیگر .
امروز با هر جوانی که در این شهر پای صحبت می نشینی جملاتش را با آه و افسوس .. شروع می کند
جوانانی که خدا می داند در چه محرومیت و مشکلات اقتصادی به مرحله جوانی رسیده اند .
چند شب پیش سری به یکی دو تا از قهوه خانه های سنتی شهر زدم و خدا می داند چه که ندیدم .
حسرت و آه و فغان جوانان را در قالب دود سفید و کبود قلیان که از کام جوانان رعنای شهرم بیرون می آمد
من رو به فکر بیشتری انداخت از چند نفراز آنان سوال کردم و دیدم دارای مدارک بالای دانشگاهی هستند
و گفتم شغل شما چیست ؟ همه با خنده و تمسخر گفتن قلیان ، تخته ، خواب، ... البته ناگفته نماند
اقشار متفاوتی را می شود در قهوخانه ها دید اما حضور قشر تحصیل کرده در این مکانها جای سوال دارد چرا ؟
جوانان در شهر ما در حالت انزوا به سر می برند وجود مشکلات شدید اقتصادی و نداشتن شغل و تبعیض
در جامعه شهر ما بیداد می کند و این مشکلات باعث شده است مشکلاتی مانند خود کم بینی
و حقارت و رویا پردازی بیش از حد و کم تحمل بودن و نداشتن ظرفیت پذیرش دیدگاه
و عقیده مخالف شده است که این خود مسئله کوچکی نیست . و یک درد محسوب می شود.
امروز جوان در شهر ما حس تلاش و جنگنده بودن در برابر مشکلات جامعه را از دست داده
و یا دارد از دست می دهد و دلایل آن را به وضوح می شود در جامعه دید البته ناگفته نماند
هستند جوانانی که فارغ از این قضایا و بسیار موفق و مفید به قله های رفیع موفقیت صعود می کنند .
براستی چاره چیست ؟ احساسات جوان در جامعه ما در کجا قرار دارد ؟
چگونه می شود سنگینی بار مشکلات یک جوان را فهمید ؟ و چه باید کرد ؟
براستی نظرات شما عزیزان می تواند کامل کننده این بحث باشد
امید است با نظرات و پیشنهادات و انتقادا ت خود ما را در این بحث همراهی نمایید .