« آقای احمدی نژاد لطفا این نامه را خوب بخوانید! »
آقای احمدی نژاد لطفا این نامه را خوب بخوانید!: متن نامه مقام معظم رهبری را عرض می کنم.
دقت کرده اید که نامه را دیگر خطاب به شما ننوشته اند؟!
حتما علتش را می دانید. نکند فراموش کرده اید که یک سال و اندی پیش آقا به شما نامه ای نوشتند و خواستند معاونتان را عوض کنید و شما بعد از 7 روز نا فرمانی، با نامه ای که نوشتید و با انتصاب اسفندیارتان به ریاست دفترتان جوابی آن را دادید.
پیشنهاد می کنم آن را خوب و با دقت بخوانید. ببین تا حال حضرت آقا با شما اینطور صحبت کرده؟ آیا تا به حال ایشان به شما گفته که " از شما میخواهم " ...؟!
آقای احمدی نژاد شما قرار بود پرچم دار ولایت مداران باشید.
قرار بود سپری بشوید تا تیر ها به شما بخورد نه به رهبری معظم.
آقای رئیس جمهور نمی توانم فراموش کنم شب هایی را که دوستانم بدون هیچ چشم داشتی بیدار بودند و برای تبلیغات شما کار می کردند. و حرف همه اشان این بود که شما ولایت مدار هستید.
نمی توانم نذر هایی که با خلوص نیت و صفای دل برای اینکه رئیس جمهور انقلابیمان رای بیاورد انجام می شد را فراموش کنم.
نمی توانم فراموش کنم 50 هزار تومانی را که یکی از بچه ها آورد و به ستادتان هدیه کرد در حالی که می دانستم وضعیت مالی بدی دارد.
یادم می آید نوبت اول که رای آوردید (سال 84 را عرض می کنم) خم شدید و دستان آقا را بوسیدید اما سال 88 دیگر آن کار را انجام ندادید همان موقع بود که به نظراتم در مورد شما شک کردم
آقای دکتر از خواب بیدار شوید.
ببینید چه کسانی اطرافتان را گرفته اند.
ببینید چه کسانی دارند رای هایی که به واسطه گریه های شبانه حامیانتان جمع کردید را به یغما می برند.
آقای رئیس جمهور قدری ببنید.
یا بهتر بگویم قدری بصیرت داشته باشید.
ببینید رهبرتان کجا ایستاده و فاصله شما از ایشان چقدر است.
دقت کنید که دارید از صراط ولایت فاصله می گیرید.
نه ... !
شما دیگر آن احمدی نژادی که ما می شناختیم و می خواستیم نیستید.
می دانم که فرصت اضافی ندارید و باید به مهمانهای خارجیتان برسید.
همان شاه اردن را می گویم، اما گفتم که شاید بخواهید متن نامه حضرت آقا را مطالعه کنید
البته شاید ...
برای همین انتهای نامه آن را می نویسم ... هرچند که ...
شبتان بخیر آقای رئیس جمهور ... (+)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حجة الاسلام جناب آقای مصلحی دام توفیقه
وزیر محترم اطلاعات
استحکام و انسجام و روزآمدبودن دستگاه اطلاعاتی کشور یکی از پایههای مهم اقتدار نظام اسلامی است، لذا از شما میخواهم بیش از پیش در انجام مأموریتهای مهم داخلی و خارجی وزارت اطلاعات اهتمام بهخرج داده و با سرمایه عظیمی که آن وزارتخانه از نیروی انسانی توانمند و انقلابی و متدین و فنآوریهای روز برخوردار است و با حمایت دولت خدمتگزار و همکاری سایر نهادهای اطلاعاتی اجازه ندهید کوچکترین فترت و سستی در انجام وظائف قانونی آن دستگاه مهم پیش آید. برای شما و معاونان و مدیران محترم و همه فرزندان عزیز انقلابیام در وزارت اطلاعات دعا میکنم. موفق و مؤید باشید.
سیدعلی خامنهای
30/فروردین/1390
حکایت اول :
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.
دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .
وقتی به قله رسید ند ،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت:می بینی؟بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم.محال است که اطاعت کنم !
دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید،هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند...
مرشد می گوید: تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند .
حکایت دوم :
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک ای عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد .پای ما نیز ، همچون فیلها،اغلب با رشته های ضعیف و شکننده ای بسته شده است ، اما از آنجا که از بچگی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم، به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم، غافل از اینکه : برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست .
حکایت سوم :
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم .
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند .
حکایت چهارم :
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است .او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است .
حکایت پنجم :
در روم باستان، عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند.سپس کتابها را به تیبریوی عرضه کردند . امپراطور رومی پرسید : بهایشان چقدر است؟
سیبیل ها گفتند: یکصد سکه طلا
تیبریوس آنها را با خشم از خود راند سیبیل ها سه جلد از کتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند: قیمت همان صد سکه است !
تیبریوس خندید و گفت:چرا باید برای چیزی که شش تا و نه تایش یک قیمت دارد بهایی بپردازم؟
سیبیل ها سه جلد دیگر را نیز سوزاندند و با سه کتاب باقی مانده برگشتند و گفتند:قیمت هنوز همان صد سکه است .
تیبریوس با کنجکاوی تسلیم شد و تصمیم گرفت که صد سکه را بپردازد . اما اکنون او می توانست فقط قسمتی از آینده امپراطوریش را بخواند .
مرشد می گوید: قسمت مهمی از درس زندگی این است که با موقعیتها چانه نزنیم
سوالات
1 –چگونه می توان یک زرافه را داخل یک یخچال قرار داد؟
2- چگونه می توان یک فیل را داخل یک یخچال قرار داد؟
3- شیر، سلطان جنگل، تمام حیوانات را به یک گردهمایی فرا می خواند. تمام حیوانات به جز یکی از این حیوانات در این گردهمایی شرکت می کنند. حیوانی که غایب بوده کدام است؟
4- شما باید از یک رودخانه عبور کنید. این رودخانه محل زندگی تمساح ها است. چگونه از آن عبور می کنید؟
ابتدا جواب دهید و سپس پاسخ ها را بخوانید.
و اما پاسخ ها:
پاسخ درست این است:
1 - در یخچال را باز کنید، زرافه را در آن قرار دهید و سپس در یخچال را ببندید.
نتیجه: این سوال به ما یاد می دهد که نباید برای کارهای ساده دنبال راه حل های پیچیده بگردیم.
2 - در یخچال را باز کنید، فیل را در آن قرار دهید و سپس در یخچال را ببندید. این پاسخ اشتباه است، پاسخ درست این است، در یخچال را باز کنید. زرافه را بیرون بیاورید، فیل را در یخچال بگذارید و سپس در یخچال را ببندید.
نتیجه: این سوال به ما یاد می دهد که برای حل مسئله، به فعالیت های قبلی نیز فکر کنیم.
3- پاسخ درست این است : فیل. چون فیل داخل یخچال بوده و نمی توانسته در گردهمایی شرکت کند.
نتیجه: این سوال به ما یاد می دهد که در حل مسئله نباید فرضیات قبلی را فراموش کنیم.
بسیار خوب! اگر به 3 سوال اول پاسخ درست نداده اید هنوز یک شانس دیگر دارید.
4- پاسخ درست این است با شنا از رودخانه عبور کنید. تمام تمساح ها در گردهمایی حیوانات هستند و خطری شما را تهدید نمی کند.
نتیجه: این سوال به ما یاد می دهد که از اشتباهات گذشته پند بگیریم.
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متآثر است.
علت ناراحتی اش را پرسید.پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خود خواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت:
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید: اگر درراه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد و بیماری به خود می پیچد
ایا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.سقراط پرسید:
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی
که او را بیمار می دانستی
آیا انسان تنها جسمش بیمارمی شود؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد
و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر
و آرامش خود را هرگز از دست مده
بدان که هروقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیماراست.
صبح روز دوشنبه با به صدا در آمدن زنگ فوریتهای پلیسی شهروندی سنندجی از کشف گوری دسته جمعی خبر داد.
به گزارش خبرنگار ما: تیمی متشکل از کاراگاهان و متخصصان قتلهای زنجیره ای در محل حادثه حاضر شده و مشغول بررسی های اولیه میباشند.
هویت اجساد مشخص نشده است اما تعداد اجساد 12 نفر میباشد که همگی مرد می باشند و به نظر میرسد مشغول برنامه ریزی برای ایجاد مزاحمت و ترساندن دختران بودند!
به عکس این جنایت وحشتناک که به طور اختصاصی تهیه شده است توجه فرمائید.
برای دیدن عکس به ادامه مطلب بروید.
مراحل مختلف گوارش (جالب)
انجام مراحل گوارش یکی از مهمترین اعمال فیزیولوژیک بدن انسان است.
- دهان اولین مرحله گوارشی و محل دریافت احساس طعم (بو – مزه ) غذاست .
- بزاق یا آب دهان از سه جفت غدد بزاقی بنا گوشی، زیر زبانی و تحت فکی برحسب نوع غذا یک تا یک ونیم لیتر در 24 ساعت ترشح می شود.
- تحریکات عصبی شامل مشاهده، بوئیدن، چشیدن و تجسم اغذیه، اشتها، تحریکات مکانیکی اعم از خوردن غذا، تماس آن با مخاط معده و روده، تحریکات شیمیایی ناشی از الکل و هیستامین ها عواملی هستند که باعث ترشح شیره معده می شوند.
- غذای معمولی متشکل از مخلوط خوراکی های مختلف بین 3-5 ساعت در معده باقی می ماند این مدت توقف برای غذا های کربوهیدراتی 1-3 ساعت برای پروتئین ها 3-5 ساعت و برای چربی 4-6 ساعت است.
- روده کوچک با طول حدود 8 متر و قطر 3 سانت، آنزیم های زیادی دار د و کار حضم و قابل جذب شدن مواد غذایی در آن انجام می گردد و در نهایت بیشتر مواد در روده کوچک جذب می شوند.
- مقداری از غذاهای هضم نشده مثل سلولز، غضروف ، نشاسته ، مولکول های پروتئین و چربی و نیز مقداری مواد جذب نشده (آب و اسید ها آمینه ) به همراه بقایای شیره های گوارشی و لاشه های سلولی به روده بزرگ می ریزند که آب آن به تدریج باز جذب شده و شکل می گیرد . سپس باکتری های موجود در روده این مواد را تخمیر می کنند و اسیدهای لاکتیک، بتیریک، استیک، دی اکسیدکربن، متان، الکل و ترکیبات دیگر ایجاد می شود که به همراه مدفوع دفع می گردد.
به این لطیفه چند بار میخندید؟
پیری برای جمعی سخن میراند.
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.
کلاس درس ابوریحان بیرونی
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد.
شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است.
آن مرد رسوا رو به حکیم نموده چند سوال ساده نمود و رفت.
فردای آن روز، شاعر مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سوالی از حکیم بپرسد.
شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد.
که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود.
یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید:
چگونه است دیروز آدم کشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده، محل درس را رها نمودید ؟!
ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ،
اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد.
ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد ، روانش شاد.